قرآن نمیتواند کتاب زندگی باشد، وقتی نتوانیم از آن حرفی بشنویم که بهکار بیاید و وقتی چنین چیزی نشنویم، بیش از آنکه سفرههای عقد و جشن و عزا را زینت بدهد کار دیگری از دستش بر نمیآید؛ بگذر از این که به تدریج از همان خاصیت هم میافتد و متناسب با مُد روز، جایش را به چیزهای دیگری میدهد که لااقل کلاس کارمان را حفظ کنند. چه بسا توصیههای اخلاقی و پندهای آموزنده آن را از زبان دیگرانی از گوشه و کنار دنیا هم بتوان شنید، بیآنکه از سنگینی بکننکنها و عقاب و عذاب خبری باشد. این بلا وقتی بر سر قرآن میآید که زبان قرآن گشوده نشود و فراتر از همین الفاظ و عبارتهای ظاهری، بهرهای برای باز کردن گرههایمان، نجوییم.
نوشتهی پیش رو، نمونهای برای چنین کنکاشی است. دور نیست که از دل برخی از این برداشتها، بنیانهایی برای رویکردهای علمی هم سربرآورد، اما هدف نویسنده، تمرین مواجهه سؤالمند و بازگویی نتیجه آن در قالب این یادداشتهای کوتاه بوده است. مجال اندک اینجا، احتمالا بسیاری از نکات را به اجمال و شاید ابهام دچار کرده باشد اما این امید هم هست که خواننده هوشمند، مغز مطلب را که صید کرد، بتواند از تعمیق و توسعهی آن، سخنهای ناگفته را از درون خودش بشنود. این تلاشی برای شکوفایی فهم یک انسان معاصر از هستی و خودش در پرتو کلام خدا بوده که به بهانهی این 55 آیه شریفه فراروی شما قرار گرفته است؛ در ابتدای یک راه دراز که پیمودنش حتما هم به مدد و هم نقد، نیاز دارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.